درخواستها باعث ورود «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه به موضوع نرگس شد و او در توئیتهایی از مسئولان سیاسی هند خواست تا پرونده نرگس را دنبال کنند. پس از آن بود که «سوشما سواراج» وزیر امور خارجه هند با انتشار پیامی در توئیتر خود نوشت: «من از دولت ایالت اودیسا درخواست کردم تا یک گزارش در مورد پرونده نرگس اشتری ارائه دهد.» سواراج همچنین نامه محمد جواد ظریف و بوریس جانسون وزیران امور خارجه ایران و انگلستان و «سواراب کومار» سفیر هندوستان در ایران را تگ کرد. این مسأله نرگس را بسیار خوشحال کرد اما خوشحالی او تنها یک روز طول کشید. سواراج فردای آن روز در توئیترش نوشت «پرونده نرگس کلباسی در حال حاضر تحت بررسی و قضاوت قرار دارد و از این رو، وی نمیتواند کمکی به حل این پرونده کند.» عقبنشینی وزیر خارجه هند به اعتراض نرگس منجر شد و او هم در پیامی سایبری به سواراج نوشت که یکطرفه قضاوت نکند: «اجازه بدهید از طرف من هم برای شما داستان توضیح داده شود. من درگیر یک «پاپوش» شدم. چرا کسی حاضر به شنیدن حرفهای من نیست؟»
نرگس کلباسی همچنین در هنگام سفر وزیر امور خارجه ایران به هند ملاقاتی با ظریف داشت. محمدجواد ظریف در این دیدار و در پاسخ به نامه تعدادی از هنرمندان، اساتید و حقوقدانان درمورد نرگس کلباسی ایرانی نیکوکار در هند اعلام کرد که وزارت امور خارجه حمایت از شهروندان ایرانی مقیم خارج را وظیفه خود میداند و از همه توان و ظرفیت خود برای حمایت از آنان و استیفای حقوقشان استفاده خواهد کرد.
کسانی که به ظریف نامه نوشتهاند، جمعی از فعالان عرصه فرهنگ و هنر و حقوقدانها هستند که از او خواستهاند با استفاده از ظرفیتهای دیپلماسی بینالمللی و عمومی تا حصول نتیجه نهایی و احقاق حق «نرگس کلباسی» تلاش کند.
محمود فرشچیان، عزتالله انتظامی، لوریس چکناواریان، مجید انتظامی، رخشان بنیاعتماد، پرویز پرستویی، مینو خالقی، حمید فرخنژاد، اصغر فرهادی، مهتاب کرامتی، رضا کیانیان، مجید مجیدی و... از جمله امضاکنندگان این نامه هستند.
همزمان با اکران فیلم سینمایی «سلام بمبئی» نخستین همکاری مشترک ایران - هند گروهی از بازیگران هندی به ایران آمدند و قول کمک برای رهایی نرگس را دادند هرچند هیچ خبری از آنها پس از بازگشت به هند به گوش نرسید.
با «نرگس کلباسی اشتری» در حالی گفتوگو میکنم که با سفارت ایران در دهلی نو در «کنسولگری» حیدرآباد ساکن شده است. میگوید حال خوشی ندارد اما در این شرایط باز هم دست از کمک به کودکان برنداشته است. او در حیدرآباد هم به کودکان آموزش زبان میدهد.
جایی گفتهاید که اصلاً دوست ندارید به زندان «رایاگادا» بروید؟ مگر زندان رایاگادا را میشناسید؟
بله ما به زندانیان آنجا کمک میکردیم. ماهی یکبار به آنجا میرفتیم و به زندانیها غذا میدادیم. من از زندان رفتن نمیترسم، از زندان رایاگادا میترسم، چون میدانم در آنجا چه خبر است. در زندان رایاگادا اوضاع خوب نیست، از ایدز و هپاتیت تا تجاوز روزانه به زنان و... وحشتناک است. هنوز خیلی برنامهها در سر دارم. نمیخواهم به این زودی و با بیماری بمیرم. بچههایی دارم برای عشق ورزیدن، دوست دارم بزرگ شدن آنها را ببینم.
با وجود این گفتید اگر به یک سال زندگی در زندان رایاگادا محکوم شوید به زنان آنجا زبان آموزش میدهید.
بالاخره یک سال که نمیتوانم بیکار باشم. بنابراین هر خانمی که بخواهد به او زبان یاد میدهم. از تجربیات اجتماعی خودم برایشان خواهم گفت و تلاش میکنم کاری کنم که پس از آزادی روزهای بهتری داشته باشند.
در پستهای اینستاگرامتان خیلی نگران خانهای هستید که برای بچهها ساختهاید. الان در چه وضعیتی است؟
خانه دوم را میگویید. آنجا ۲۵ کارمند داریم که هنوز کار میکنند. هر روز با کارمندان مرتب حرف میزنم و کارها مثل قبل پیش میرود.
حقوق این کارمندان از کجا تأمین میشود؟
از طریق بنیاد و خیریهها.
این ۲۵ نفر همه در همان خانه کار میکنند؟
نه، ما دو تا خانه داریم. یکی برای بچههای نابینا که ۱۵ نفرند و یکی برای پسرهای یتیم که ۱۰ نفرند. ۷ تا آموزشگاه داریم. روزانه به ۴۰۰ بچه درس میدهیم و غذا میرسانیم.
آموزشگاهها در چه زمینهای فعال هستند؟
مدرسههای رایاگادا اصلاً مدرسههای خوبی نیستند. بنابراین ما در این آموزشگاه به بچهها درسهایی را میدهیم که باید معلمها آموزش بدهند.
یعنی وزارت آموزش و پرورش هیچ نظارتی روی مدارس ندارد؟
وزارت آموزش و پرورش یعنی چی؟
بخش دولتی که مسئول نظارت روی مدارس و رفتار معلمهاست؟
آنجا خیلی دورافتاده است که کسی بخواهد نظارت کند. رفتن به آنجا خیلی راحت نیست. کسی سر نمیزند.
بالاخره از دولت حقوق میگیرند؟
این چیزها را من نمیدانم. دوست دارم گفتوگوها روی کیس (موضوع) من باشد.
گفتوگوها روی موضوع شماست. در واقع میخواهیم یک شناخت از رایاگادا به خواننده بدهیم تا بداند شما دقیقاً در کجا این فعالیتها را انجام دادهاید و با چه رفتار قبیلهای رو به رو بوده اید؟ با توجه به بیاهمیتی آموزش، پدر ومادرها چطور به شما اعتماد کردند؟
به پدر و مادرها نشان دادیم که اگر بچهها درس نخوانند در نهایت سرنوشت پدر ومادرشان را پیدا میکنند. آنها باید روی درس تمرکز کنند. وقتی دیدند پولی نمیگیریم یا چیزی از آنها نمیخواهیم، قبول کردند که بچهها در آموزشگاهها درس بخوانند.
زندگی مردم رایاگادا از چه طریقی میگذرد؟
از طریق کشاورزی و دامپروری. آنها جامعهای فقیر و بیسواد هستند. خانمها در آن کار نمیکنند. برای همین من تمام معلمهای آموزشگاهها را خانم انتخاب کردم. خانمهایی که دیپلم دارند. این نشانه خوبی برای دخترهای ما بود. چون من اینجا خارجی هستم اما وقتی زن هموطن خودشان معلم میشود تأثیرش بیشتر است.
الان چند خانم در آموزشگاههای شما کار میکنند؟
۱۴ خانم. در هر آموزشگاه دو تا خانم کار میکنند که تا کالج درس خواندهاند.
بچهها چند ساعت در روز آموزش میبینند؟
روزی ۵ ساعت. صبح دو و نیم ساعت و عصر هم دو و نیم ساعت.
بچههایی که به آنها کمک کردید وقتی گرفتار شدید به شماکمک نکردند؟
بچههای ما خیلی کوچک هستند بین ۵ تا ۱۲ سال دارند. آنها نمیتوانند کاری انجام بدهند. آدمهایی هستند که میخواهند کمک کنند اما کاری از دست آنها برنمی آید. اینجا مردم قبیلهای زندگی میکنند. پدر و مادرها بچه هایشان را کنار خیابان رها میکنند. اگر از نزدیک با آنها صحبت کنید متوجه میشوید که من چه میگویم. وقتی به سفارت ایران زنگ زدم باور نمیکردند، اما وقتی آمدند رایاگادا متوجه شدند که من راست میگویم.
حتی شخصی که خانهاش را برای من وثیقه گذاشته بود برای ساعاتی توسط پلیس بازداشت شده بود. خانوادهاش را نیز بازداشت کرده بودند. میخواهند او را بترسانند تا به من کمک نکند. پلیس همچنین تعدادی از کارمندان بنیاد پریشان را نیز بازداشت کرده بود. پلیس رایاگادا از هر راهی برای باطل کردن وثیقه و فرستادن هر چه سریعتر من به زندان استفاده میکند.
وزیر امور خارجه هند هم گفته است که نمیتواند کمک کند؟
بله. وقتی این حرف را شنیدم خیلی ناامید شدم. از پلیس تا شهردار و گروه های غیردولتی و قبیلهای در کار دادگاه رایاگادا دخالت میکنند اما مقامات ارشد سیاسی هند ناتوان هستند.
چند ساعت در بازداشتگاه بودید؟
یکی دو ساعت بازداشت بودم.
چطور بچهها را به خانوادهها وصل میکردید؟
ما بچهها را در کنار خیابان، ایستگاه قطار یا بیمارستان پیدا میکردیم. وقتی آنها را خانه میآوردیم بعد از چند هفته اعتماد آنها جلب میشد تازه متوجه میشدیم که در کدام روستا زندگی میکردند. خیلی طول میکشید تا خانوادهها راضی شوند به کودکهایشان سر بزنند. بعضی از خانوادهها هم هرگز سر نمیزنند. اما از بین ۱۵ نابینایی که داریم ۱۰ نابینا کم کم با خانواده ارتباط پیدا کردند و الان سالی دو - سه بار به بچهها سر میزنند. همین مقدار هم خوب است چون بچه متوجه میشود که حداقل کسی هست و او برای خانواده اهمیت دارد.
به نابینایان فقط موسیقی آموزش میدهید یا با سواد هم میشوند؟
برای آنها معلم خط بریل، موسیقی، آواز و... استخدام کردم. کم کم علایقشان کشف شد و هر کدام به سمت توانمندی شخصی خود رفتند. پس از آن تواناییهایشان شروع به درخشش کرد. سالی سه یا چهار بار آنها را به مسابقات منطقهای میفرستادم. این مسابقات توسط دولت محلی برگزار میشد و کودکانی از سراسر اودیسا در رشتههایی همچون رقص، آواز و مشاعره در آن شرکت میکردند. بچههای روشندل به خاطر نابینا بودن هیچوقت در این مسابقات شرکت نمیکردند و آرزویم این بود روزی بچههایم به این مسابقات بروند.
تلاش زیادی کردم و حسابی جنگیدم تا در نهایت اجازه حضور بچهها را گرفتم. در سال ۲۰۱۴ بالاخره توانستند در مسابقات در کنار دیگر بچهها شرکت کنند و تواناییهای خود را به رخ دیگران بکشند. اکنون خانه کودکان روشندل در «موکونداپور» پر است از لوحهای تقدیر و جام قهرمانی. بچههایم، قهرمانان کوچک من هستند، خوشحالم که خودشان را باور کردند، به آنها افتخار میکنم.
برای خیلیها تعجببرانگیز است که شما چطور با بچههای مبتلا به ایدز زندگی میکردید. دوست مشترکی میگفت من فکر میکردم که نرگس از بیماری مادر و پسر مبتلا به ایدز خبر ندارد که از آنها نگهداری میکند.
نه، من هیچ وقت از آنها نترسیدم. به خاطر اینکه شناخت آدمها درباره ایدز بسیار اشتباه است. ایدز براحتی انتقال داده نمیشود. تنها از طریق خون است و آن هم حتماً باید یک مقداری خون من با خون شما مخلوط شود تا ایدز انتقال یابد. با بغل کردند و یا بوسیدن کسی مبتلا نمیشود. من زخمهای بچهها را خودم تمیز میکردم. ما باید بدانیم که آنها به محبت نیاز دارند و با محبت دادن به آنها مبتلا نمیشویم.
الان بچه مبتلا به ایدز در خانه «پریشان» دارید؟
نه.
در رایاگادا پسرها را هم در خیابان رها میکنند؟
پسرهای سالم را خیلی کم ولی دخترها را رها میکنند، حتی سالمها را. مثلاً در این ۶ سال من دوبار شاهد رهاسازی پسرهای سالم بودم. اما وضعیت دخترها اصلاً قابل مقایسه نیست. هفتهای دو دختر رها میشود.
شما وقتی به هند وارد شدید به زبان هندی آشنا بودید؟
نه، مسأله چیز دیگری است. در هند هر استانی زبان مخصوص خود را دارد. در رایاگادا به زبان «اوریایی» حرف میزنند.
شما میتوانستید به این زبان صحبت کنید؟
ابتدا نه. آنها انگلیسی بلد نبودند ومن اوریایی. ولی کم کم یاد گرفتم. وقتی ۲۴ ساعت یک زبان را بشنوی زود یاد میگیری.سخت بود اما یاد گرفتم.
چرا اصلاً این راه را انتخاب کردید؟
دلایل خودم را داشتم. من وقتی بچه بودم پدر و مادرم را از دست دادم. شاید به این خاطر بود که این مسیر را انتخاب کردم.آن زمان تصمیم گرفتم که به دنبال بدترین جایی که کودکان در آن زندگی میکنند بگردم.
بدترین جا را چطور انتخاب کردید؟
توی اینترنت سرچ کردم. عشق بیش از حدی داشتم که دوست داشتم برای بچهها باشد. یک سال طول کشید تا جایی که به نظر خودم بدترین جا بود پیدا کردم و آنجا رایاگادا بود.
قبل از رایاگادا تجربه جای دیگری را هم داشتید؟
بله. در مدرسهای در «مالدیو» کار کردم و به بچهها انگلیسی درس دادم. اما این برنامهای بود که همه میتوانستند انجام بدهند.
بعد به سریلانکا رفتید؟
بله آ نجا بچههای بسیار کوچکی بودند که در یتیم خانه زندگی میکردند. یکی از بچهها اسمش پریشان بود. به خاطر همان بچه اسم مؤسسهام در هند را پریشان گذاشتم. ۶ماه سریلانکا بودم. اما خواهرهای روحانی زیادی بودند که آنجا کار میکردند.بچهها تنها نبودند. من دنبال جایی بودم که بچهها هیچکس را نداشتند. آمدم هند و بالاخره رایاگادا را پیدا کردم.
گاهی خبرهای بسیار بدی در برخورد با زنان از هند میشنویم مثل تجاوزهای وحشتناک. چطور با این مسائل برخورد کردید؟
از قبل میدانستم که این اتفاقها وجود دارد، بنابراین موهایم را تراشیدم. بیشتر وقتها سعی میکردم لباسهایی را بپوشم که جنسیت من مشخص نباشد، کلاه میگذاشتم. یا حتی به کسانی میگفتم همسر من هندی است. خیلی وقتها الکی زنگ میزدم و نشان می دادم که کسی جایی منتظر من است. جوری رفتار میکردم که کسی نتواند مزاحم من شود و متوجه باشند که حداقل ۱۰نفر می دانند که من کجا هستم. چون هند مزاحمهای خطرناکی دارد.
:: برچسبها:
گفتگو، دختر متهم، شاهد، باج، قتل ,
:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0